نادر، درسا، فریده، فرزانه و مهران مهام از «بزنگاه» میگویند
شادیهای کوچک آدمهای بزرگ
پخش سریال «بزنگاه» از شبکه 3 سیما، نظرات مختلف و گوناگونی را باعث شده است. گروهی این اثر را موفق ارزیابی میکنند و گروهی هم معتقدند طنز آن کلیشهای و در پارهای موارد اساسا طنز نیست. با وجود این باید اعتراف کرد بزنگاه مخاطبان خودش را دارد و میکوشد هر شب بیش از پیش، آنها را به پیگیری ادامه ماجراهای داستان راغب کند.
رضا عطاران: از خط قرمز عبور نکردیم
رضا عطاران بجز اینکه کار سخت کارگردانی این مجموعه را انجام میدهد، ایفاگر یکی از نقشهای مهم هم است. فقط آنها که از نزدیک با سازوکار ساخت یک سریال هر شب تلویزیونی آشنا هستند، میدانند همزمانی این دو کار، چه فشار مضاعفی وارد میکند. آیا رضا عطاران پس از مجموعههای موفقی مثل متهم گریخت، ترش و شیرین و خانه به دوش، موفق میشود خاطره شیرین آن سالها را دوباره تکرار کند؟
آقای عطاران! بیا از تیتراژ شروع کنیم. سریال با عنوان به یاد حسن حامد شروع میشود. درباره مرحوم حسن حامد صحبت میکنی؟
من کار تئاتر را از مشهد و با مرحوم حسن حامد شروع کردم. یعنی از سال 1359 که در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان فعال بودم. همکاری ما تا سال 66 ادامه داشت. بعد که در دانشگاه قبول شدم و به تهران آمدم، پس از مدتی حسن حامد به تهران آمد که با او در چند کار تئاتر همکاری کردم. من یک دین اخلاقی به او دارم. چون نوع فکری که داشت خاص بود، این موضوع روی من و کارهای من خیلی تاثیر گذاشته است. یعنی یک بخشی از حسن حامد در کارهایی که من انجام میدهم حضور دارد. به همین علت دوست داشتم یک جایی اسمش آورده شود.
نمایشی از او دیدم که البته اسمش یادم نمیآید. شما هم در آن بازی داشتید.
من بودم و یک دختربچه. اسم تئاتر بچه تابستان بود.
یکجورایی فکر میکنم رابطه شما در بزنگاه با درسا شبیه رابطه همان آدم با آن دختربچه است.
آره. راستش یکجورایی تلنگری بود که این ارتباط شبیه همان ارتباط در آن تئاتر باشد. پس از آن، این رابطه در دنیای شیرین تکرار شد. من در آنجا هم یک بچه داشتم و این ارتباط در کارهای دیگر هم بود تا به بزنگاه رسید.
این دفعه خطر کردید و رویه همیشگی را شکستید و خواستید طنزتان را در قالب دیگری ارائه کنید. نترسیدید مخاطب آن را پس بزند و با آن ارتباط برقرار نکند؟
خب این خطر وجود دارد. درباره خیلی از حرفهایی که در کارها زده میشود، وجود دارد. برای این کار هم هست. ولی خب آدم بعضی جاها باید چشمپوشی کند. ما در این کار با نشان دادن واقعیت، آیینهای در مقابل جامعه قرار میدهیم. ما که راهحلی برای آن نداریم، اما میدانیم این مشکلات وجود دارد، پس باید چه کار کرد؟ ما در این کار سعی کردیم به طنز واقعی نزدیک شویم.
بحثی که فعلا مطرح است این که بزنگاه از خط قرمزهای معمول جلوتر رفته است.
ما از این مسائل به عنوان المان استفاده کردهایم؛ یعنی حتی در رفتارها هم به آن توجه شده است. مثلا ما به این مساله توجه کردهایم که یک معتاد را نباید حتما یک آدم نحیف و لاغر ببینیم که احیانا نمیتواند حتی به درستی حرف بزند. ما به شکل واقعی جلو رفتهایم، چون میدانید که دیگر اعتیاد تنها مختص تریاک نیست. قرار نبود خط قرمز را بشکنیم. تنها خواستیم از این المانها استفاده کنیم. اعتیاد جنبههای گوناگون دارد. برای ما مسائل مختلفی در طرح مشکل اعتیاد مطرح بوده است. مسائلی مثل همهگیر بودن، در دسترس بودن و ارزان بودن آن بعضی از جنبههای آن است. در کنار آن، تاثیر این رفتار روی افراد خانواده و بخصوص کودکان مورد توجه بوده است. طبیعی است این شخصیت نباید خیلی آدم مثبتی نشان داده شود، البته نمیدانم تا چه اندازه موفق بودهایم.
این بار بر خلاف دفعههای دیگر یک نقش نسبتا منفی را بازی میکنی که قاعدتا نباید محبوب باشی. این برایت سخت نبود؟
این سختیها بود، ولی چون دوست داشتم این اتفاق بیفتد، بالطبع حواشی آن را هم پذیرفتم. به هر حال آدم در این کارها باید از برخی چیزها بگذرد، حتی ممکن است از محبوبیت من کاسته شود، ولی خب برایم خیلی مهم نبوده است.
استنباط خودت از نقشی که بازی میکنی، چیست؟
من خودم از نقشی که بازی میکنم بدم میآید. نادر در این سریال رفتارهایی دارد که خیلی درست نیست.
نگارش فیلمنامه به چه صورت انجام میگیرد؟
فیلمنامه مثل همه کارهای پیشین من است. یعنی هنگام کار هر چه به ذهنم برسد که به شخصیتها، رفتارها و ارتباطات آنها کمک کند، از آن استفاده میکنم. ممکن است یک دیالوگ حذف شود و 10دیالوگ دیگر عوض شود یا بعکس. مثل قسمتی که، در آن ،خواستگاری برای دختر خانواده آمده بود یا در فیلمنامه ابتدایی اصلا اعتیاد نداشت در حالی که ما کل قصه را براساس اعتیاد پیش بردیم.
نیکی نصیریان: فیلمنامه را برام میخونن
نیکی نصیریان همان دختر بچهای است که نقش درسا، دختر نادر را بازی میکند. به نوعی او تنها همدم پدر محسوب میشود که میکوشد جای دیگران را هم برای او پر کند. او در این نقش آنقدر خوب ظاهر شده که احتمالا بتوانیم در آثار دیگری هم او را ببینیم.
چند سالته؟
5 سال.
راسته میگن پارتیت آقای مهام بوده؟
[میخندد] نمیدونم!
خوشحالی توی این سریال بازی کردی؟
آره. خیلی.
نقش چه کسی را بازی میکنی؟
دختر آقای عطاران که اسمش درساست.
خودت رو تا حالا از تلویزیون دیدی؟
آره.
به نظرت کار خوبیه؟
خیلی!
دوستات وقتی تو رو دیدن چی گفتن؟
میدونی من اصلا مهدکودک نمیرم؟
جدی میگی؟ چرا؟
دیگه نمیرم. ما همین جا روز تولدمو جشن گرفتیم!
روز تولدت کی بود؟
20 مرداد بود.
خوندن و نوشتن بلدی؟
نه!
پس چه جوری فیلمنامه میخونی و بازی میکنی؟
به من میگن دیگه. برام میخونن!
توی این کار کی از همه بیشتر بهت کمک میکنه؟
آقای عطاران و خانم نظری.
مامان چی؟ کمکت نمیکنه؟
نه. مامان مییاد میره از سوپر بغلی برام چیپس و پفک میخره!
بهترین صحنهای که بازی کردی چی بود؟
صحنهای که قراره من ریش بابامو بزنم
با چی؟
با تیغ! یکی دیگه صحنهای که من نقاشی عمومو کشیدم. وقتی آقای لولایی از اون بالا میافتن. یه آقای دیگه به جای عموم از اون بالا افتاد پایین.
یعنی اینکه تو داشتی نقاشی میکشیدی، عمو افتاد پایین؟!
نه! بعد از اینکه از بیمارستان اومد، من نقاشیشو کشیدم. آقای عطاران هم بهم کمک کرد نقاشیشو بهتر بکشم.
بچههای فامیل وقتی بازی تورو دیدن چی گفتن؟
دلشون برام تنگ میشه.
روزا چقدر اینجا کار میکنی؟
زیاد!
اگه یه روز مامان نیاد اینجا چه کار میکنی؟
برادرم میاد دیگه!
جدی؟ برادرت کی مییاد؟
هر روزی که مامان خونه کار داشته باشه و نتونه بیاد، اون مییاد.
تلویزیون هم میبینی؟
آره.
چه برنامههایی؟
برنامه کودک.
کدوم برنامههاشو مثلا؟
[فکر میکند ] مثلا… مثلا…
زمان ما که پینوکیو و سندباد بود.
خاله شادونه. موتور امداد.
فوتبالیستها چی؟
نه اینارو برادرم میبینه.
تو دوست نداری ببینی؟
نه من همش به نیما میگم اون کارتونو بیار. اسم برادرم نیماست.
آخر این قصه چی میشه؟
هیچی. بابام داره میره و من همینطور دارم وسط حیاط خودمو میکشم!
میخوای در آینده چه کاره بشی؟
دکتر!