"""""""""""
به هم که رسیدیم !! من و تو بودیم و کلی نذر ادا نشده!!
.
.
.
دفتر نذرهایم را که دیدی،با دست به سینه ات زدی و گفتی: همه شان پای خودم، خودم ادایشان می کنم،نگران نباش!!
به رویت خندیدم،فکر کردم نگران چه؟!
نگاهت کردم،به چشمانت که نمی دیدمشان...
_حتی همان لحظه که روبه رویم بودی،آنقدر نزدیک که اگر اشکت می چکید،من هم خیس می شدم!_
فقط لبخندت بود..
_پس نذرهای خودت را چه می کنی؟!
سرت که پایین بود را تکان دادی و خندیدی......
"""""""""""
(شاید جهل چیز خوبی نباشد،شاید نه! حتما،ولی اگر بخواهم یک رویا را برایت بشکافم،اگر بخواهم همه ی همه ی همه ی حرفهایم را تفسیر کنم،دیگر از من یکی هیچ نمی ماند،اصلا من اگر بلد بودم درست حرف بزنم اینجا نبودم)