این رنج نامه ،درد دل هزاران جوانی است

ما جمعی از پذیرفته شدگان آزمون استخدامی آموزش و پرورش سال 86 هستیم که به دلیل بی مهری و وعده و وعیدهای مسؤولان محترم آموزش و پرورش، زندگی مان در آستانه فروپاشی قرار گرفته است.

نزدیک به یک سال است که برای آزمون استخدامی آموزش و پرورش برای رشته پرورشی شرکت کرده ایم اما بعد از یک سال انتظار و بی سرانجامی در سالن پیچ در پیچ استخدامی و انجام تمامی مراحل استخدام، متأسفانه بدقولی های آموزش و پرورش همه چیز را به هم ریخته است.
جالب اینجاست که مدتی پیش وقتی وزیر محترم جهت استیضاح در تنگنا قرار می گیرد، در رسانه ملی قول همکاری می دهد و اعلام می شود که از اول مهر نسبت به استخدام این افراد اقدام می کنیم، اما وقتی آب از آسیاب می افتد و از فشار مجلس کاسته می شود، خبر می رسد که وزیر باز هم با استخدام این افراد مخالفت می کند.

 از طرفی، دیگر امیدی برایمان نمانده، زیرا با سپری شدن تاریخ یک ساله استخدام(27 مهر) اعتبار این استخدام زیر سؤال خواهد رفت.
آیا وزیر محترم دلیل و توضیح قانع کننده ای برای پذیرفته شدگانی که زندگی شان در آستانه فروپاشی قرار گرفته، دارد؟

چرا نمایندگان محترم مجلس شورای اسلامی پیگیر ماجرا نیستند؟ نزدیک به یک سال از آزمون می گذرد ولی پاسخگو نیست. هرجا می رویم، جوابی نمی دهند. گناه ما چیست؟ چرابا آینده ما بازی می شود؟ چرا وعده دروغ می دهند؟ آیا ما با فرزندان خودشان چه تفاوتی داریم؟

شما بگویید به چه کسی شکایت کنیم. آیا می خواهید رک و پورست کنده بگوییم چه بر سر ما می آید: عده ای ازدواج کرده، ولی هنوز سرکارشان نرفته اند. عده ای زندگی شان فروپاشیده، زیرا قول داده اند که امسال استخدام می شوند، ولی متأسفانه هنوز سرکار خود نرفته اند.عده ای وام گرفته اند ولی در بازپرداخت آن مانده اند.

عده ای کار خود را رها کرده اند به امید معلم شدن ولی بیکار و بلاتکلیف، مانده اند جواب زن و بچه خود را چگونه بدهند.عده ای در تنگنای شدید مالی به سر می برند و حتی سرپرستی خانواده را به دوش می کشند و...

از شما می خواهیم به داد ما برسید. تا کی می خواهند وعده دروغ بدهند. تا کی می خواهند بگویند «جریان استخدام در حال انجام شده است».
 مگر قرار نبود از مهر ماه استخدام شویم. تا کی می خواهند با احساسات 10 هزار نفر بازی کنند. تا کی می خواهند این همه جوان متعهد را در بلاتکلیفی بگذارند. اصلاً چرا نمایندگان محترم به این وعده های وزیر اعتماد کرده و پاسخی نمی دهند.
آیا آنها هم منصرف شده اند. از شما می خواهیم به داد ما برسید. به داد جوانها برسید. چه گناهی مرتکب شده ایم که باید چوبش را بخوریم. امیدواریم با پیگیری شما، لبخند بر لبان اندهگین 10 هزار جوان که چشم امیدشان به شما نمایندگان دلسوز است ، نقش ببندد.

دو سوی فنس ها!

ساعت 25/10 صبح است ، هواپیما از تهران در حال فرود در فرودگاه این جزیره است . زلالی آبی دریا بسیار دیدنی است ، حرکات موزون دسته های دلفین که به صورت دسته جمعی در حال پرش بروی آب هستند اشتیاقم را برای تماشای این جزیره دو چندان می کند .

قایق سریع السیر نیروهای نظامی با سرعت بسیار زیاد در حال گشت زنی است ، این باعث می شود که احساس غرور کنم بخصوص زمانی که رقص پرچم سه رنگ کشورم را براین قایق و بر روی خلیج نیلگون تا ابد فارس را مشاهده می کنم.

هواپیما فرود می آید ، برخورد رطوبت را با تنم احساس می کنم ، چند ماهی است که بدنم رطوبت جنوب را حس نکرده بود .

سالن فرودگاه مملو از جمعیت است ، گروهی درانتظار میهمان ، گروهی برای بدرقه و گروهی هم برای خروج از جزیره .

وارد محوطه فرودگاه می شویم ، دیدن درختان جمبو( Jambo) ، لیلک یا انجیر معابد ( leelak) ، لوز ( loz) ، لبخندی را بر لبانم می نشاند که نشانه ای از آشنایی با اینان است .

کوه ، دریا ، نفت ، شعله های آتش همه و همه نشان از زنده بودن این سرزمین دارد ، سرزمینی که بوی و نشان نیاکان ما از جای جای آن هویداست ، سرزمینی بس آشنا ، هوایش ، خاکش ، دریایش ، کوهش و از همه مهمتر مردمان خونگرم و مهمان نوازش .

اینجا خط مقدم جبهه جنگ بوده است ، نه ! نه! کمی جلوتر، مردمان این سرزمین پیشقراولان خط حمله مملکت بودند ، آنها جلوتر از خط مقدم و در کمین دشمن بوده اند .

2850 بار حمله هوایی دشمن به این سرزمین ، یعنی چیزی به تعداد تمام روزهای جنگ ، نشان از حمایت اینان از مملکت و سرزمینشان را دارد .

آری اینجا " دُرّ یتیم خلیج فارس" است ، غنوده در دل آبی بیکران خلیج همیشه فارس ، اینجا "خارگ " است ، جزیره ای ، به وسعت عشق ، به وسعت مهربانی ، به وسعت صفا و به وسعت ایران .


اینجا خارگ است ، ما قدم را بر سرزمینی می گذاریم که مردمانش بیش از چند هزار روز سینه خود را آماج حملات دشمن کردند تا ، مملکت بتواند با صدور نفت خود را نگه دارد .

رطوبت بیداد می کند ، گرمای هوا غوغا می کند ، اینجا خارگ است ، آب نیست ، اداره ای به نام اداره آب وجود ندارد ، شهرداری این جزیره امور آب را انجام می دهد ، اینجا خارگ است ، سرزمینی همسایه آب ولی بومیانش در این گرمای وحشی هفته ای دو روز را آب دارند و هر روز یکساعت ، یعنی هفته ای 2 ساعت !!!!

اینجا خارگ است ، کمی آنطرف تر ، آنسوی فنس ها ، آب وجود دارد ، آنهم به اندازه کافی ، اینجا منازل کارکنان شرکت های نفتی است ، آب یعنی آبادانی ، یعنی عشق یعنی صفا ، آب یعنی زندگی ، زندگی در آنسوی فنس ها معنای دیگر دارد.

اینجا خارگ است ، سرزمین اصلی بومیان جزیره ، پدر و پدرانشان در این سرزمین زندگی کرده اند ، اما بومیان اسناد خانه هایشان را ندارند ، یعنی به آنها نمی دهند یا بهتر بگویم ، بیش از 20 سال است که آنها را می پیچانند .

کمی آنسوتر ، یعنی پشت همان فنس ها ، خانواده هایی زندگی می کنند که نیازی به اسناد زمین یا خانه ها ندارند ، چرا که مدیران و روسایشان ، اسناد را در گاوصندوق ها نگه داری می کنند ، نه!! خدای من چرا اشتباه می کنم ، آنها میهمان امروز و فردای جزیره اند .

اینجا خارگ است ، بزرگترین پایانه نفتی ایران ، یعنی جایی که 95 درصد صادرات نفت ایران از آنجا صورت می گیرد و در جیب هر ایرانی که ریالی باشد ، ارتباطی با این جزیره دارد ، اینجا خارگ است ، پتروشیمی هم در کنار ماست ، اینجا خارگ است ، این جزیره گاز لوله کشی ندارد ، مردمانش به دنبال گاز ، کپسول ها را بر دوش خود می گذارند و بابت آن چند هزار تومان ناقابل را می پردازند ، یعنی آنچه خود داشت زبیگانه تمنا می کرد .

اینجا خارگ است ، آنسوی همان فنس کذایی ، ماشین هایی می آیند و کپسول ها را به دست اهالی می رسانند ، گرما ، اهالی آنسوی فنس را آزرده نمی کند ، کپسول ها، شانه هایشان را نمی ساید و قامتشان را خم نمی کند .

اینجا خارگ است ، جزیره ای به وسعت ایران ، اما تاکسی شهری ندارد ، اتوبوس هم ندارد .

اینجا خارگ است ، از آنسوی فنس خبری نیست ، شاید ماشین های نفتی کار، تاکسی ها را انجام دهند و یا شاید ..... .

اینجا خارگ است ، در کوچه و خیابان ، مردم از شهردار و بخشدار و شورای شهرشان تعریف و تمجید می کنند ، آنها مسئولانشان را به نیکی یاد می کنند ، آنها مسئولانشان را قبول دارند .
اما کمی آنسوتر و در پشت همان فنس ها ، رئیس و مدیران خانواده های آن ور فنسی ، مسئولان محلی را قبول ندارند ، یعنی هماهنگ نیستند ، آنجا و در آنسوی فنس ها انگار که خودمختاری حاکم است ، یادم رفت که بگویم ، اینجا خارگ است .

اینجا خارگ است ، میلیاردها تومان خرج می شود ، ولی انگاری که نمودی ندارد ولی اما اگر در شهری دیگر این پول ها خرج شود ، آن شهر دگرگون می شود.

آنسوی فنس ها ، ولی وضع به گونه دیگری است ، چون که تمام خرجها معلوم و مشخص است ، چونکه اینجا خارگ است .

اینجا خارگ است ، آن سوی فنسی ها می گویند که سالیانه 3 میلیارد تومان از لحاظ بهداشت و درمان خرج مردمان آن سوی فنس می کنند ، اما این سوی فنسی ها می گویند ، هیچکدام رایگان درمان نمی شویم ، آنها 70 درصد را از تامین اجتماعی و 30 درصد را از شرکت نفت می گیرند پس آنسوی فنسی ها هیچ منتی بر اینسوی فنسی ها ندارند .

اینجا خارگ است ، گوشه ای از ساحل آلوده به فاضلاب است ، گوشه ای دیگر در سیطره خانه های سازمانی است ، در سویی دیگر ، فنس ها و تاسیسات است ، مردمی که سالیان سال تن و بدن خود را به آب دریا زده اند ، دیگر جایی را برای آب تنی ندارد .


اما انگار که آنسوی فنسی ها خبرهایی است ، پلاژ و تاسیسات برای این ور فنسی ها نیست ، مدیران و مسئولین آن ور فنسی حق استفاده دارند و گه گاه مسئولین شهر ، آن هم نه بواسطه شخص بلکه بعنوان جایگاهش و لاغیر .

اینجا خارگ است ، این ور فنسی ها میدان گسترد ه ای را برای ساخت و ساز منازل ندارند ، یعنی اصلاً جایی برایشان نمانده ، در حریم لوله ها هم به گونه ای است که طبق قانون و مقررات نمی توان ساخت و ساز کرد.

اینجا خارگ است ، آن سوی فنس ها ، تو گویی خانه ای ساخته اند ، برج وبارو همه سنگ ، در ودیوار ، بتن کار قوی و همه فاصله اش با لوله عبوری کمتر از چند متر ناقابل است ، هنوز یادمان نرفته که اینجا خارگ است.

اینجا خارگ است ، بعضی ها می گویند برای خارگ هزینه ها کرده ایم ، اینوری ها می گویند ، ما که ندیده ایم!!

اینجا خارگ است ، اون وری ها می گویند ، آری هزینه ها شده است ، هزینه ها کرده اند!!

اینجا خارگ است ، این وری ها می گویند ، مصوبات دولت در حال مدیریت زمان است ، یعنی منتظرند که زمان چند ماهه نیز سپری شود ، چونکه درصد پیشرفت مصوبات دولت در دو سفر اخیر ، نگران کننده است!!

اما اون وری های جزیره می گویند ، مصوبات اجرا شده ، نفت و شرکت های وابسته به نفت هم ، همه آنرا تائید می کنند.

اینجا خارگ است ، رئیس شورای شهر این وری ها می گوید که شاید دلیل عدم توجه به این وری ها ، سلطه نفت یا محدودیت های دیگر باشد ولی به هر حال در نظام جمهوری اسلامی این موضوع پذیرفته شده نیست.

اینجا خارگ است ، رئیس شورای شهر این وری ها می گوید ، استراتژی خاصی برای خارگ وجود ندارد ، استاندار هم مسائل را طی دو مرحله دیده است ، جای هیچ کوتاهی نیست ، مرکز استان باید ما را ببیند و گرنه ما را رها کنند و بدست اون ورفنسی ها بدهند ، شاید فکر شود آپارتایدی در خارگ وجود دارد ، مسئولین استان باید توجیه شوند.

اینجا خارگ است ، مسئول تربیت بدنی این وری ها می گوید طی دوسال گذشته هیچ طرحی در تربیت بدنی اجرا نشده است ، استادیوم ورزشی این وری ها خاکی است ، بودجه مصوب دولت که می بایست 1 میلیارد تومان به تربیت بدنی این وری ها داده می شد ، تا به دست این وری ها برسد ، به 50 میلیون تومان تقلیل پیدا کرد!!!

اینجا خارگ است ، اون وری ها مشکل مالی ندارند ، تازه چمن ورزشگاهشون رو هم چمن مصنوعی زده اند چه زیبا و خوشرنگ!!

اینجا خارگ است ، از هر جهت که بروی آب است و آب ، راهی به جز حرکت با کشتی و هواپیما نداری ، اما وقتی با دوستان این وری ، به اسکله رفتیم ، دیدیم که مردم بیچاره ، در هوای گرم نه اتاقی دارند و نه مکانی برای انتظار، بازار التماس برای رفتن به بندر گرم بود ، ظرفیت 60 نفر بود ، اما داخل کشتی بیش از 70 نفر مسافر بود ، بعضی ها ایستاده ، بعضی قایم شده در موتور خانه ، وسایل مسافران به روی عرشه رها شده ، تازه اگر یکی از اون وری ها بخواهد به بندر برود ، این وری ها باید کنار بروند و.... ، کشتی قدیمی و فرسوده که حرکت می کند چشمان اندوهبار گروهی این وری که جامانده اند ، بسیار ناراحت کننده است ، چه می شود کرد ، این ها این وری زائیده شده اند!!

اینجا خارگ است ، یکی از اعضای شورای شهر اینوری ها می گوید ، پیشترها پروازهای هما داشتیم به اصفهان ، تهران ، شیراز ، آبادان و..... ولی الان اینگونه نیست ، باید پول بدهیم ، التماس هم بکنیم ، تازه اگر اونوری ها بیایند ، اولولیت با آنهاست!!!! .

اینجا خارگ است ، همون عضو قبلی این وری ها گفت که ، ما خواستار خطوط هوایی آزاد هستیم ، ما حق مردم را می خواهیم ، ما نه عضو گروهی هستیم و نه بد کسی را می گوئیم ، ما می گوئیم که مردم حق دارند که از امکانات استفاده کنند.

اینجا خارگ است ، همون عضو قبلی این وری ها گفت که 76 میلیارد تومان می بایست در چند ماه گذشته به این وری ها پرداخت می شد ( جهت مصوبات) ، ولی هنوز خبری نیست ، همون عضو قبلی گفت ، کی می خواهد اینها اجرا شوند ؟ چه کسی پاسخگوست؟

  یکی دیگر از اعضا شورای شهر اینوری ها گفت : طبق آمار همه چیز اینجا انجام شده ولی وقتی به شهر نگاه می کنیم چیزی نمی بینیم، ببینید مسئله مسکن جوانان این وری به خاطر مسائلی که اینجا به " زمین گیرو" معروف شده ، در هاله ای از ابهام است ، طرح جامع خارگ در دولت مانده است ، شاید بعضی ها با قدرت جلوی آنرا گرفته اند ، نمی دانم؟ ، اشتغال آنها نیز که قرار بر 50 درصد سهم اشتغال بود انجام نمی شود ، این وری ها در سطوح پائین به کار گمارده می گردند ، تحصیلکرده هم داریم ، اما نمی دانم چه بگویم، 30 سال از انقلاب گذشته است ، خیلی از کارهایی که در روستاههای دور افتاده انجام شده است ، اینجا انجام نشده ، اینجا خارگ است .


اینجا خارگ است ، جزیره فقر و غنا ، جزیره دیوارها و فنس ها ، جزیره مهربانی و دوستی، جزیره صبوری و قناعت ، اینجا خارگ است ، جزیره فریادهای نهفته در دلها

دو سوی فنس ها!

ساعت 25/10 صبح است ، هواپیما از تهران در حال فرود در فرودگاه این جزیره است . زلالی آبی دریا بسیار دیدنی است ، حرکات موزون دسته های دلفین که به صورت دسته جمعی در حال پرش بروی آب هستند اشتیاقم را برای تماشای این جزیره دو چندان می کند .

قایق سریع السیر نیروهای نظامی با سرعت بسیار زیاد در حال گشت زنی است ، این باعث می شود که احساس غرور کنم بخصوص زمانی که رقص پرچم سه رنگ کشورم را براین قایق و بر روی خلیج نیلگون تا ابد فارس را مشاهده می کنم.

هواپیما فرود می آید ، برخورد رطوبت را با تنم احساس می کنم ، چند ماهی است که بدنم رطوبت جنوب را حس نکرده بود .

سالن فرودگاه مملو از جمعیت است ، گروهی درانتظار میهمان ، گروهی برای بدرقه و گروهی هم برای خروج از جزیره .

وارد محوطه فرودگاه می شویم ، دیدن درختان جمبو( Jambo) ، لیلک یا انجیر معابد ( leelak) ، لوز ( loz) ، لبخندی را بر لبانم می نشاند که نشانه ای از آشنایی با اینان است .

کوه ، دریا ، نفت ، شعله های آتش همه و همه نشان از زنده بودن این سرزمین دارد ، سرزمینی که بوی و نشان نیاکان ما از جای جای آن هویداست ، سرزمینی بس آشنا ، هوایش ، خاکش ، دریایش ، کوهش و از همه مهمتر مردمان خونگرم و مهمان نوازش .

اینجا خط مقدم جبهه جنگ بوده است ، نه ! نه! کمی جلوتر، مردمان این سرزمین پیشقراولان خط حمله مملکت بودند ، آنها جلوتر از خط مقدم و در کمین دشمن بوده اند .

2850 بار حمله هوایی دشمن به این سرزمین ، یعنی چیزی به تعداد تمام روزهای جنگ ، نشان از حمایت اینان از مملکت و سرزمینشان را دارد .

آری اینجا " دُرّ یتیم خلیج فارس" است ، غنوده در دل آبی بیکران خلیج همیشه فارس ، اینجا "خارگ " است ، جزیره ای ، به وسعت عشق ، به وسعت مهربانی ، به وسعت صفا و به وسعت ایران .


اینجا خارگ است ، ما قدم را بر سرزمینی می گذاریم که مردمانش بیش از چند هزار روز سینه خود را آماج حملات دشمن کردند تا ، مملکت بتواند با صدور نفت خود را نگه دارد .

رطوبت بیداد می کند ، گرمای هوا غوغا می کند ، اینجا خارگ است ، آب نیست ، اداره ای به نام اداره آب وجود ندارد ، شهرداری این جزیره امور آب را انجام می دهد ، اینجا خارگ است ، سرزمینی همسایه آب ولی بومیانش در این گرمای وحشی هفته ای دو روز را آب دارند و هر روز یکساعت ، یعنی هفته ای 2 ساعت !!!!

اینجا خارگ است ، کمی آنطرف تر ، آنسوی فنس ها ، آب وجود دارد ، آنهم به اندازه کافی ، اینجا منازل کارکنان شرکت های نفتی است ، آب یعنی آبادانی ، یعنی عشق یعنی صفا ، آب یعنی زندگی ، زندگی در آنسوی فنس ها معنای دیگر دارد.

اینجا خارگ است ، سرزمین اصلی بومیان جزیره ، پدر و پدرانشان در این سرزمین زندگی کرده اند ، اما بومیان اسناد خانه هایشان را ندارند ، یعنی به آنها نمی دهند یا بهتر بگویم ، بیش از 20 سال است که آنها را می پیچانند .

کمی آنسوتر ، یعنی پشت همان فنس ها ، خانواده هایی زندگی می کنند که نیازی به اسناد زمین یا خانه ها ندارند ، چرا که مدیران و روسایشان ، اسناد را در گاوصندوق ها نگه داری می کنند ، نه!! خدای من چرا اشتباه می کنم ، آنها میهمان امروز و فردای جزیره اند .

اینجا خارگ است ، بزرگترین پایانه نفتی ایران ، یعنی جایی که 95 درصد صادرات نفت ایران از آنجا صورت می گیرد و در جیب هر ایرانی که ریالی باشد ، ارتباطی با این جزیره دارد ، اینجا خارگ است ، پتروشیمی هم در کنار ماست ، اینجا خارگ است ، این جزیره گاز لوله کشی ندارد ، مردمانش به دنبال گاز ، کپسول ها را بر دوش خود می گذارند و بابت آن چند هزار تومان ناقابل را می پردازند ، یعنی آنچه خود داشت زبیگانه تمنا می کرد .

اینجا خارگ است ، آنسوی همان فنس کذایی ، ماشین هایی می آیند و کپسول ها را به دست اهالی می رسانند ، گرما ، اهالی آنسوی فنس را آزرده نمی کند ، کپسول ها، شانه هایشان را نمی ساید و قامتشان را خم نمی کند .

اینجا خارگ است ، جزیره ای به وسعت ایران ، اما تاکسی شهری ندارد ، اتوبوس هم ندارد .

اینجا خارگ است ، از آنسوی فنس خبری نیست ، شاید ماشین های نفتی کار، تاکسی ها را انجام دهند و یا شاید ..... .

اینجا خارگ است ، در کوچه و خیابان ، مردم از شهردار و بخشدار و شورای شهرشان تعریف و تمجید می کنند ، آنها مسئولانشان را به نیکی یاد می کنند ، آنها مسئولانشان را قبول دارند .
اما کمی آنسوتر و در پشت همان فنس ها ، رئیس و مدیران خانواده های آن ور فنسی ، مسئولان محلی را قبول ندارند ، یعنی هماهنگ نیستند ، آنجا و در آنسوی فنس ها انگار که خودمختاری حاکم است ، یادم رفت که بگویم ، اینجا خارگ است .

اینجا خارگ است ، میلیاردها تومان خرج می شود ، ولی انگاری که نمودی ندارد ولی اما اگر در شهری دیگر این پول ها خرج شود ، آن شهر دگرگون می شود.

آنسوی فنس ها ، ولی وضع به گونه دیگری است ، چون که تمام خرجها معلوم و مشخص است ، چونکه اینجا خارگ است .

اینجا خارگ است ، آن سوی فنسی ها می گویند که سالیانه 3 میلیارد تومان از لحاظ بهداشت و درمان خرج مردمان آن سوی فنس می کنند ، اما این سوی فنسی ها می گویند ، هیچکدام رایگان درمان نمی شویم ، آنها 70 درصد را از تامین اجتماعی و 30 درصد را از شرکت نفت می گیرند پس آنسوی فنسی ها هیچ منتی بر اینسوی فنسی ها ندارند .

اینجا خارگ است ، گوشه ای از ساحل آلوده به فاضلاب است ، گوشه ای دیگر در سیطره خانه های سازمانی است ، در سویی دیگر ، فنس ها و تاسیسات است ، مردمی که سالیان سال تن و بدن خود را به آب دریا زده اند ، دیگر جایی را برای آب تنی ندارد .


اما انگار که آنسوی فنسی ها خبرهایی است ، پلاژ و تاسیسات برای این ور فنسی ها نیست ، مدیران و مسئولین آن ور فنسی حق استفاده دارند و گه گاه مسئولین شهر ، آن هم نه بواسطه شخص بلکه بعنوان جایگاهش و لاغیر .

اینجا خارگ است ، این ور فنسی ها میدان گسترد ه ای را برای ساخت و ساز منازل ندارند ، یعنی اصلاً جایی برایشان نمانده ، در حریم لوله ها هم به گونه ای است که طبق قانون و مقررات نمی توان ساخت و ساز کرد.

اینجا خارگ است ، آن سوی فنس ها ، تو گویی خانه ای ساخته اند ، برج وبارو همه سنگ ، در ودیوار ، بتن کار قوی و همه فاصله اش با لوله عبوری کمتر از چند متر ناقابل است ، هنوز یادمان نرفته که اینجا خارگ است.

اینجا خارگ است ، بعضی ها می گویند برای خارگ هزینه ها کرده ایم ، اینوری ها می گویند ، ما که ندیده ایم!!

اینجا خارگ است ، اون وری ها می گویند ، آری هزینه ها شده است ، هزینه ها کرده اند!!

اینجا خارگ است ، این وری ها می گویند ، مصوبات دولت در حال مدیریت زمان است ، یعنی منتظرند که زمان چند ماهه نیز سپری شود ، چونکه درصد پیشرفت مصوبات دولت در دو سفر اخیر ، نگران کننده است!!

اما اون وری های جزیره می گویند ، مصوبات اجرا شده ، نفت و شرکت های وابسته به نفت هم ، همه آنرا تائید می کنند.

اینجا خارگ است ، رئیس شورای شهر این وری ها می گوید که شاید دلیل عدم توجه به این وری ها ، سلطه نفت یا محدودیت های دیگر باشد ولی به هر حال در نظام جمهوری اسلامی این موضوع پذیرفته شده نیست.

اینجا خارگ است ، رئیس شورای شهر این وری ها می گوید ، استراتژی خاصی برای خارگ وجود ندارد ، استاندار هم مسائل را طی دو مرحله دیده است ، جای هیچ کوتاهی نیست ، مرکز استان باید ما را ببیند و گرنه ما را رها کنند و بدست اون ورفنسی ها بدهند ، شاید فکر شود آپارتایدی در خارگ وجود دارد ، مسئولین استان باید توجیه شوند.

اینجا خارگ است ، مسئول تربیت بدنی این وری ها می گوید طی دوسال گذشته هیچ طرحی در تربیت بدنی اجرا نشده است ، استادیوم ورزشی این وری ها خاکی است ، بودجه مصوب دولت که می بایست 1 میلیارد تومان به تربیت بدنی این وری ها داده می شد ، تا به دست این وری ها برسد ، به 50 میلیون تومان تقلیل پیدا کرد!!!

اینجا خارگ است ، اون وری ها مشکل مالی ندارند ، تازه چمن ورزشگاهشون رو هم چمن مصنوعی زده اند چه زیبا و خوشرنگ!!

اینجا خارگ است ، از هر جهت که بروی آب است و آب ، راهی به جز حرکت با کشتی و هواپیما نداری ، اما وقتی با دوستان این وری ، به اسکله رفتیم ، دیدیم که مردم بیچاره ، در هوای گرم نه اتاقی دارند و نه مکانی برای انتظار، بازار التماس برای رفتن به بندر گرم بود ، ظرفیت 60 نفر بود ، اما داخل کشتی بیش از 70 نفر مسافر بود ، بعضی ها ایستاده ، بعضی قایم شده در موتور خانه ، وسایل مسافران به روی عرشه رها شده ، تازه اگر یکی از اون وری ها بخواهد به بندر برود ، این وری ها باید کنار بروند و.... ، کشتی قدیمی و فرسوده که حرکت می کند چشمان اندوهبار گروهی این وری که جامانده اند ، بسیار ناراحت کننده است ، چه می شود کرد ، این ها این وری زائیده شده اند!!

اینجا خارگ است ، یکی از اعضای شورای شهر اینوری ها می گوید ، پیشترها پروازهای هما داشتیم به اصفهان ، تهران ، شیراز ، آبادان و..... ولی الان اینگونه نیست ، باید پول بدهیم ، التماس هم بکنیم ، تازه اگر اونوری ها بیایند ، اولولیت با آنهاست!!!! .

اینجا خارگ است ، همون عضو قبلی این وری ها گفت که ، ما خواستار خطوط هوایی آزاد هستیم ، ما حق مردم را می خواهیم ، ما نه عضو گروهی هستیم و نه بد کسی را می گوئیم ، ما می گوئیم که مردم حق دارند که از امکانات استفاده کنند.

اینجا خارگ است ، همون عضو قبلی این وری ها گفت که 76 میلیارد تومان می بایست در چند ماه گذشته به این وری ها پرداخت می شد ( جهت مصوبات) ، ولی هنوز خبری نیست ، همون عضو قبلی گفت ، کی می خواهد اینها اجرا شوند ؟ چه کسی پاسخگوست؟

  یکی دیگر از اعضا شورای شهر اینوری ها گفت : طبق آمار همه چیز اینجا انجام شده ولی وقتی به شهر نگاه می کنیم چیزی نمی بینیم، ببینید مسئله مسکن جوانان این وری به خاطر مسائلی که اینجا به " زمین گیرو" معروف شده ، در هاله ای از ابهام است ، طرح جامع خارگ در دولت مانده است ، شاید بعضی ها با قدرت جلوی آنرا گرفته اند ، نمی دانم؟ ، اشتغال آنها نیز که قرار بر 50 درصد سهم اشتغال بود انجام نمی شود ، این وری ها در سطوح پائین به کار گمارده می گردند ، تحصیلکرده هم داریم ، اما نمی دانم چه بگویم، 30 سال از انقلاب گذشته است ، خیلی از کارهایی که در روستاههای دور افتاده انجام شده است ، اینجا انجام نشده ، اینجا خارگ است .


اینجا خارگ است ، جزیره فقر و غنا ، جزیره دیوارها و فنس ها ، جزیره مهربانی و دوستی، جزیره صبوری و قناعت ، اینجا خارگ است ، جزیره فریادهای نهفته در دلها

تاکسیران

شب گذشته، مهمان داشتیم. بنابراین زودتر از شبهای دیگر به سمت خانه به راه افتادم و در میدان ولی عصر (عج) دربست، سوار یک تاکسی پیکان قدیمی شدم.

با راننده اش، آشنا بودم. قبلاً سوار ماشین اش شده بودم.
به سنت مردم کاوی روزنامه نگاری ام، عادت ندارم فرصت ها را برای گفت و گو با مردم از دست بدهم و سر سخن را با راننده جوان تاکسی که جوانی رنگ پریده بود و سی و اندی ساله نشان می داد، باز کردم.

ابتدا از کارت سوختش گفت که از ابتدای سهمیه بندی بنزین به دستش نرسیده و او در تمام این مدت، بنزین را از بازار آزاد تهیه کرده است و البته از پیگیری های یک ساله اش گفت و از اینکه چقدر او را سردوانده اند بین تاکسیرانی و پلیس و پست و شرکت نفت.

سپس به تلخی گفت: ما از کجا شانس آورده ایم که از کارت سوخت شانس بیاوریم؟!

و بعد از آن، از تصادفی گفت که چهار سال پیش برایش اتفاق افتاد:
پیاده بودم، نفهمیدم که موتوری از کجا رسید، چگونه زد و چطوری در رفت. فقط می دانم که لگن ام شکست و استخوان های پایم خرد شد. هزینه بستری و دارو و درمانم، شش میلیون تومان شد. خانه ای را رهن و اجاره کرده بودم. 500 هزار تومان رهن و الباقی اجاره.
برای تامین هزینه های درمانم، خانه را پس دادم، 500 هزار تومان را گرفتم و اسباب و اثاثیه بزرگ خانه مثل یخچال، تلویزیون، فرش و ... را فروختم و قرض کردم و  ناچار با همسرم به خانه پدری ام رفتم.

همسرم، تازه باردار بود و خودش هم نمی دانست. برای همین هم بارها و بارها هنگام عکسبرداری از پایم، وارد اتاق رادیولوژی شد. مسوولان رادیولوژی به او گفته بودند بیا پای همسرت را بگیر تا تکان نخورد والا مجبوریم مجدداً عکسبرداری کنیم، هزینه تان بالا می رود.

اما اتاق رادیولوژی و اشعه های خطرناک آن، آتشی بر جان زندگی ام شد. بچه ام با نقص عضو به دنیا آمد و قلبش هم دچار مشکل بود... و اکنون سه سال است که با این رنج دایمی زندگی می کنیم؛ با کودکی که فقط یک قلم از داروهایش هر هفته 60 هزار تومان دارد و معالجه قلبش و آنژیوگرافی، جراحی دستانش و هزار مشکل دیگر. هر شب که به خانه می روم، می گوید بابا برایم لپ لپ بخر و من با خود می گویم از کجا هر شب 1000 تومان پول لپ لپ بدهم برای این بچ؟

چندی پیش هم به بهزیستی رفتم تا بلکه بچه ام را حمایت کنند، قبول نکردند و پس از مدتها دوندگی 600 هزار تومان وام دادند که به درد و علاج بچه ام برسم و البته همان اول کار 40 هزار تومان از 600 هزار تومان را به عنوان عوارض و کارمزد و ... کسر کردند.
اینک، منم و این تاکسی قدیمی و اجاره خانه و هزینه های سرسام آور زندگی و خرج درمان کودکم و شبهایی که از شرم چشمان معصومش دیر به منزل می روم و پشت این فرمان در گوشه ای خلوت از خیابان های تهران گریه می کنم... .

راننده  اینها را می گفت و در تمام طول مسیر، آرام و بی صدا اشک می ریخت و من هنگامی که او ماجرای وام 600 هزار تومانی و کسر 40 هزار تومان از این وام ناقابل را گوش می کردم، به ماجرای اخیر وکیلان همین راننده در مجلس و آن وام 100 میلیونی -که دعوا بر سر معوض یا بلاعوض بودنش هست- فکر می کردم.

هنوز اشک های مرد جوان را - که در حوالی میدان ولی عصر (عج) تهران با آن تاکسی رنگ و رو رفته اش- زیاد می بینمش، جلوی چشمانم هست و عکسی از پسر کوچک و بیمارش که از کیفش درآورد و پشت چراغ قرمز خیابان معلم، نشانم داد.