گرگریه بزارد...

اگه گریه بذاره می‌نویسم کدوم لحظه تو رو از من جدا کرد
نگو اصلا نفهمیدی نگو نه، تو بودی اونکه دستامو رها کرد

خودت گفتی خداحافظ تموم شد منو تو سهممون از عشق این بود خود
 خود تو حرمت عشقو شکستی بریدی آخر قصه همین بود

اگه مهلت بدی یادت میارم روزایی رو که بی تو عین شب بود
تموم سهمت از دنیا عزیزم بذار یادت بیارم یک وجب بود

بهت دادم تموم آسمونو خودم ماهت شدم آروم بگیری
حالا ستاره‌ها دورت نشستن منو ابری گذاشتی داری میری

بیا برگرد از این بن بست بی‌عشق بذار این قصه اینجوری نباشه
آخه بذر جدایی رو چرا تو چرا دستای تو باید بپاشه؟

خداحافظ نوشتن کار من نیست آخه خیلی باهات ناگفته دارم
 اگه گریه بذاره می‌نویسم اگه مهلت بدی یادت میار

عشق در مغز یا قلب؟

محققان دریافته اند مرکزعشق درانسان، چهار منطقه بسیار کوچک از مغز اوست، نه قلبش.

بااین حساب مشخص شد کسانی که به جای عبارت"دل بردن" از ترکیب"مخ زدن" استفاده می کردند، یک چیزی می دانسته اند و کارشان درست بوده، همان طور که گروه TMدر ترانه ای می خواند:
" مخو زدم با یه چشمک
واسه date می برمت شمشک..."!
لابد اماکن و پارتی های مختلط هم اول"پارتی مخ تیلیت" نامیده می شده، یعنی جایی که ملت مخ همدیگر را می زدند و تیلیت می کردند. به مرور زمان، این لغت تبدیل به مختلط شده!
بنابراین شاید بهتر باشد زین پس، از بعضی لغات معادل به شرح زیر استفاده کنیم:

* به جای"عاشق" بگوییم"مخلص"! (مخ + less)
با این وصف، به جای "مجنون"،"فرهاد" ،"یوسف"، "رومئو"، "رامین" و امثالهم، "شعبان بی مخ" می شود نماد عاشقان پاکباخته!

* به جای "دلبر" بگوییم "مخبَر"، چرا که طرف، به جای دل، مخ آدم را می برد، بنابراین به "جذابیت" هم باید گفت" مخابره"!!
با همین تعریف به "دون ژوان" ها می توان لقب"مخبر الدوله" داد!
 
* از ترکیب" مخش را کار گرفته" فقط برای کسانی استفاده کنیم که مشغول دلبری از کسی هستند.
باید حواسمان باشد در دوره و زمانه ما دیگر با "مخ توی فرغون گذاشتن" کار کسی راه نمی افتد و باید مخ طرف را توی  الگانسی، سوناتایی، سانتافه ای چیزی گذاشت تا بلکه جواب بدهد!

*به کسی که "عشق، چشمش را کور کرده" بگوییم"مختار"!!
با این وصف، به جای رمان ها  و داستان های زرد عشقی هم باید گفت"مختار نامه"!

* به عشق خیابانی و" عشق هایی کز پی رنگی بود" بگوییم"مخچه"!

* به پسری که مدام قلبش را با دخترهای رنگ و وارنگ، پر و خالی می کند بگوییم"مخابرات"!
(مخ + عابرات)!

* به خاطرات و نوستالوژی های عاشقانه بگوییم "مخاطرات"!

* فکرش را بکنید قرار باشد اشعار معروف را نیز با توجه به این موضوع تغییر بدهیم:
"هرگز نمیرد آن که مخش زنده شد به عشق"!
یا
"عشق یعنی این که ما باور کنیم
یک مخ دیگر ارادتمند ماست"!
یا
"مخ از من برد و روی از من نهان کرد"!

... شما هم مواردی را به این لیست بیفزایید.

من خود آن بخت ندارم که به تو پیوندم .... نه تو آن لطف نداری که

دلم از مردم زمانه ی خویشتن گرفته است ...

که با دشمن محبت می کنند و به دوست خیانت ...

....

که صداقت را در دزدی معنا می کنند و دورویی را در قهر!

....

کاش کسی مرا از این چهار دیواری تنگ پر ننگ "آبروداری" نجات دهد!

عشق مرز و حد ندارد

تصاویری زوجی که بسیار از زندگی خود راضی هستن و صاحب دو فرزند هم

 می باشند این خانوم هر دو پای خود را از دست داده ولی عشق هیچ مرز و حدی

 ندارد.

 

 

"به هم که رسیدیم".......عجب عنوان دهن پر کنی!!!!

"""""""""""

به هم که رسیدیم !! من و تو بودیم و کلی نذر ادا نشده!!

.

.

.

دفتر نذرهایم را که دیدی،با دست به سینه ات زدی و گفتی: همه شان پای خودم، خودم ادایشان می کنم،نگران نباش!!

به رویت خندیدم،فکر کردم نگران چه؟!

نگاهت کردم،به چشمانت که نمی دیدمشان...

_حتی همان لحظه که روبه رویم بودی،آنقدر نزدیک که اگر اشکت می چکید،من هم خیس می شدم!_

فقط لبخندت بود..

_پس نذرهای خودت را چه می کنی؟!

سرت که پایین بود را تکان دادی و خندیدی......

"""""""""""

 

 

 (شاید جهل چیز خوبی نباشد،شاید نه! حتما،ولی اگر بخواهم یک رویا را برایت بشکافم،اگر بخواهم همه ی همه ی همه ی حرفهایم را تفسیر کنم،دیگر از من یکی هیچ نمی ماند،اصلا من اگر بلد بودم درست حرف بزنم اینجا نبودم)